کد مطلب:28632 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:119

رویاروییِ پیش قراولان هر دو سپاه












2440. تاریخ الطبری - به نقل از خالد بن قُطْن حارثی -:اَشتر در راه شد تا به شامیان رسید. از فرمان علی علیه السلام پیروی كرد و در جنگ، پیش گام نشد. [ دو لشكر ]همچنان رویارویِ هم صف آراستند تا عصرگاهان كه ابو اعور سُلَمی به سپاه اشتر هجوم آورد. ایشان در برابر وی پایداری كردند و ساعتی به نبرد پرداختند. سپس شامیان بازگشتند.

صبحگاهانِ روز بعد، هاشم بن عُتبه زُهْری با سواران و پیادگانی پُرشمار و مجهّز به ایشان هجوم بردند. [ از آن سوی] ابو اَعوَر به میدان وی آمد و سراسرِ آن روز را سواره با سواره و پیاده با پیاده، گرمِ نبرد شدند. [ چندی] دو دسته به نبرد ادامه دادند و سپس بازنشستند. آن گاه [ صبحگاهِ روز دیگر]، اشتر بر ایشان بتاخت و عبد اللَّه بن مُنذر تَنوخی، شه سوار شامیان، [ در این نبرد] كشته شد، آن هم به دست ظبیان بن عمّار تمیمی كه در آن روز، هنوز جوانی نوخاسته بود.

اشتر پیاپی می گفت:وای بر شما! ابو اعور را به من نشان دهید.

ابو اعور سپاهش را فراخواند و ایشان نزد وی بازگشتند. او بر فرازِ جایی كه بار نخست در آن موضع گرفته بود، ایستاد. اشتر [ نیز] به جایی آمد كه ابو اعور مستقر بود و سپاهش را صف آراست. سپس وی به سنان بن مالك نَخَعی گفت:به سوی ابو اعور روان شو و او را به نبرد فرا خوان.

گفت:به نبرد با خودم یا نبرد با تو؟

اشتر گفت:اگر تو را به نبرد با او فرمان دهم، می پذیری؟

گفت:آری. به خدای سوگند، اگر فرمانم دهی كه صف آنان را با شمشیر خویش بشكافم، باز نخواهم گشت، مگر آن كه صفشان را به شمشیر بدَرَم.

اشتر گفت:ای برادرزاده، خداوند عمرت را بیفزاید! به خدا سوگند، شوقم به تو افزون شد. تو را به نبرد با او فرمان ندادم؛ بلكه فرمانت دادم كه او را به نبرد با من فرا خوانی؛ زیرا او - هر چند وضعیّتش ایجاب كند - جز با بزرگ سالان و بلندْ رتبگانِ والانژاد، هماورد نمی شود. البتّه تو - سپاسْ پروردگارت را - هم بلندمرتبه ای و هم والانژاد؛ امّا هنوز جوانی نوخاسته ای و او با نوخاستگان نبرد نمی كند. پس او را به هماوردی با من فرا خوان.

پس [ سنان ]سوی ابو اعور آمد و ندا در داد:مرا امان دهید كه پیغام رسانم و باید در امان باشم.

آن گاه، آمد تا نزد ابو اعور رسید.

[ ابو مخنف به نقل از ابو زهیر نضر بن صالح عَبْسی می گوید كه: ] سنان گفت:به وی نزدیك شدم و گفتم:مالك اشتر، تو را به نبردِ خویش فرا خوانده است. او درازْ زمانی سكوت كرد و آن گاه گفت:سبُك سری و زشت اندیشیِ اشتر او را وا داشت كه كارگزارانِ [ عثمان] ابن عفّان را از عراق بگریزانَد، بر او سركشی كند و زیبایی هایش را زشت جلوه دهد. [ نیز] از سبُك سری و زشت اندیشی وی بود كه به خانه و قرارگاه [ عثمان] ابن عفّان تاخت و در زمره كشندگان او درآمد و اكنون خون عثمان، گریبانگیر اوست. بدانید كه من به نبرد با او نیازی ندارم.

به وی گفتم:سخن گفتی. پس بشنو تا پاسخت گویم.

گفت:نه! مرا به سخن شنیدن از تو و پاسخت، نیاز نیست. از من دور شو!

پس یارانش بر من بانگ زدند و از آن جا بازگشتم. و اگر به من گوش فرا می داد، دلیل و حجّتِ فرماندهم (اشتر ) را برایش بیان می كردم. آن گاه، نزد اشتر بازگشتم و به او خبر دادم كه ابو اعور از نبرد [ با وی] سر باز زده است.

گفت:او بر جانِ خویش ترسیده است.

پس [ همچنان] رویاروی ایشان ایستادیم، چندان كه شب میان ما و ایشان پرده كشید؛ و شب را به نگهبانی گذراندیم. صبح كه شد، دیدیم سپاه شام در پناه تیرگی شب، از آن جا رفته اند. صبحگاهان بعد، علی بن ابی طالب علیه السلام به ما رسید. آن گاه، اشتر با همراهانش در سپاه پیش قراولان، پیش رفت تا به معاویه رسید و رویاروی وی ایستاد. علی علیه السلام[ نیز] در پی اشتر روان شد و شتابان به وی پیوست. سپس توقّف كرد و این توقّف به درازا انجامید.[1].









    1. تاریخ الطبری:567/4، وقعة صفّین:154.